سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن کس که بی دانش دست به کاری زند، بیش از آنکه اصلاح کند تباه می سازد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

صوفی
خانه | ارتباط | مدیریت |بازدید امروز:0

سلوک :: 84/9/12:: 2:53 عصر

با سلام خدمت دوستان گرامی و با پوزش از دیر به روز شدن صوفی

شرط هفتم کمی طولانی است که انشاالله در چند قسمت تقدیم خواهد شد.

اما در اینجا فهرست  کل شروط را  ذکر می کنم که فکر می کنم  به این ترتیب تعقیب آن راحت تر باشد.

 

شرط اول:  دوام طهارت (دوام الطّهاره)

 شرط دوم: خلوت (الخلوه)

 شرط سوم: دوام خاموشی مگر از ذکر خدای (دوام السکوت الاّ عن ذکر الله)

 شرط چهارم: دوام روزه (دوام الصوم)

 شرط پنجم: دوام ذکر خداوند به زبان با حضور قلب (دوام ذکر الله باللسان)

 شرط ششم: تسلیم و تفویض (التسلیم)

 شرط هفتم: نفی خواطر (نفی الخواطر)

 شرط هشتم: بستن دل مرید بر شیخ (ربط القلب بالشیخ)

 شرط نهم: به خواب نشوی تا خواب غالب نشود (النوم عن غلبه)

 شرط دهم: اعتدال در طعام (المحافظه علی الامر الوسط فی الطعام و الشراب)

 

 

به یاری دوست بعد از این اثر ‚ ده اصل دیگر از کتاب اقرب الطرق الی الله را ذکر خواهم کرد ‚ باشد که مورد استفاده دوستان قرار گیرد. خودم چند سالی به دنبال این کتابها بودم و اصلا در اینترنت نتوانستم چیزی در این مورد بیابم . این کتاب به اصول دهگانه دیگری که اصول الوصول نیز خوانده می شود اشاره دارد. از این رساله جمعا ً  پنج کپی در دنیا باقی مانده است. که این نسخه ترجمه مولانا سید علی همدانی از عرفای قرن هفتم هجری می باشند.

 

همین که دل دوستداری از دوستداران حق شاد شود ما را بس.

 

در پناه حق باشید.

 

سلوک.

 

 

 


موضوعات یادداشت

سلوک :: 84/8/28:: 1:31 صبح

در جرگه عاشقان و عرفا سبک بالانی، جانِ تن پیراسته با کشف و شهود، حقایقی از عالم علوی را ادراک نموده اند که تا قرنها همواره یاد و ذکرشان بر دلهای سالکان طریقت حکومت میکرده است. شیخ نجم الدین کبری در زمرهی همان مرشدانی است که با حرفهای از نور، ظلمات را در نوردید و خلایق را به نور حق آشنایی داد. او متعاقب دوران شیخ ابوسعیدابوالخیر مهنه ای، شیخ احمد جام (536 ق) در 540 هجری در خیوه و خوارزم به دنیا آمد سفرهای باطنی و ظاهری فراوانی را پشت سر گذاشت تا در ردیف اولیاءاللّه قرار گیرد و رموز و کراماتی را بروز دهد که اسلاف او چنین عوالمی را تجربه نکرده بودند مگر معدود کسانی که از (رقیب دیوسیرت) به خدای خود پناه بردند و (نفس خویشتن بکشتند از برای یار) و در آذرخش حقیقت ذوب شدند و محو گشتند آنگاه از جام معرفت الهی سر کشیدند و از الف قامت یار دوباره رُستند. و به نشان آن نشئه ثانی کراماتی به ظهور رسانیدند. بنابراین هر یک از عرفا از خرمن عالم کشف و شهود بهرهای به فراخور حال بردهاند. مولوی با بیانی شاعرانه برای شناخت جهان به نگاهی معتقد است که از درون و فارغ از نقش و ظاهر برون، حقیقت امور و واقع اشیا را با مکاشفه و شهود دید و چنان که هست شناخت به عبارتی عارف برای وصول به حقیقت از ظاهر اشیا به باطن اشیا نفوذ میکند. موضوعی که برگسون در باب شهود یا درون بینی بدان معنا تاکید دارد. اگر چه این مرحله به آسانی میسر نمی شود و رنج و مجاهدتی میطلبد تا از پی اطفا آتش مطالبات نفسانی جوانه های زهد و محبت سر بر آورند و پردهها و حجاب برافتد و بر آستان چشمه  زلال معرفت خیمه  بزم و سرور بر پا کنند. شیخ نجم الدین کبری از اعاظم عرفایی بود که در آسیای مرکزی و ایران بواسطه مجاهدتهایش خیمه های معرفت برافراشته و شاگرد پرورش داد. شیخ ولی تراش گردید. در اینجا به چهار حادثه میپردازیم که در زندگی وی رخ نموده و او زنگ بیداری و هوشیاری را پیشاپیش نواخته است. هر یک از این رویدادها به خودی خود حکایت از علو مرتبت آن شیخ شهید دارد بدون اینکه وارد تشکیک هایی شویم که پیرامون زندگی و وقایع اتفاقیه حیاتش ممکن است مطرح باشد و یا اینکه به آثار گرانبهایش چون «آداب الصوفیه» و «رساله السایر الحایر الواجد» و «منهاج السالکین» و غیره اشاره کنیم. به ذکر وقایعی بسنده میکنیم تا مقام و منزلت شیخ را در یابیم که طامه الکبری بود و نهضت کبرویه از او آغاز گردید.

واقعه اول: مردان خدا را انکار مکن


این کرامت درشان خود شیخ بروز کرده. کرامت استادانش شیخ جوان را سخت متاثر ساخته و نتیجهی آن تحول روحی عمیق نجم الدین کبری است. او وقتی که بعد از کسب علوم از خراسان و تبریز به مصر میرسد و در محضر «شیخ اسماعیل روزبهان» تلمّذ مینماید به توفیق دامادی او نایل میگردد و از آن صاحب دو فرزند می شود. روزی از غرور جوانی رعونتی یافته، قصری خود را برتر از استاد انگاشت. شیخ اندیشه  او را به فراست دریافت و فرمود: «فرزند کار تو در این مکتب تمام است» و او را نزد شیخ عمّار می فرستد آنجا نیز روزی خود را برتر از استاد می پندارد. شیخ عمار نیز با اطلاع از وسوسهی باطن او، به «شیخ روزبهان» معرفی میکند. نجم الدین خود را برتر از این استاد ندانست اما در صحت وضویش تردید نمود و اعمال او را موافق با دستور شرع ندانست . در همین حال یکباره به عالمی شبیه به خلسه فرو رفت، خود را در صحرای محشر یافت و شیخ روزبهان را بر پشتهی بلندی در حلقه  مرده خویش دید. در این وقت ندایی شنید که پیروان شیخ روزبهان از جمله  رستگارانند. بیدرنگ به سوی او شتافت. اما شیخ قفایی سخت بر او زده گفت: «مردان خدا را انکار مکن». در این لحظه نجم الدین به خود آمد شیخ را دید که از نماز فارغ شده است. بر قدمش افتاد و استغفار نمود. شیخ با سر انگشتان سیلی نرمی بر گردن وی زد و فرمود: «مردان خدا را انکار مکن».

دومین واقعه: در دریا، میراد


شیخ نجم الدین کبری شاگردان زیادی داشت و به همین جهت شیخ ولی تراش گفته اند یکی از آنان شیخ مجدالدین شرف بن مؤید است که مولد او را بغدادک از بلاد خوارزم نیز گفته اند. او شاگردی بود بسیار زیبا و محتشم و از خاندانی بزرگ، شیخ او را به ریاضات شاق وامیداشت تا اینکه به مراتب عالی نایل آمد و از اقطاب سلسله  کبرویه گردید. اما کبرو غروری بر او مستولی شده روزی در محفلی گفت: «ما بیضه  بط بودیم بر کنار دریا. شیخ ما را در زیر پر گرفت، اکنون ما بر امواج خروشان دریاها سواریم و شیخ بر کناره مضطرب و حیران» وقتی که غمازان این سخن را به گوش شیخ رسانیدند مکدر شد و گفت: «در دریا، میراد».
مجدالدین از تکدر خاطر استاد واقف گشت. هراسان طشتی آتش بر سرگذارده به پوزش خواهی سر در قدم استاد نهاد. آن بزرگوار فرمود: «چون به طریق درویشان از سخنان پریشان عذر خواستی ایمان به سلامت بری اما در دریا میری و ما نیز در سر تو شویم» شیخ مجدالدین بسیار خوش سیما بود. قامتی بلند و چهرهای سفید و اندامی متناسب داشت و با معلومات وسیعی که فرا گرفته بود بر منبر می رفت و با صوتی شیرین و مؤثر نطق میکرد و خطبه میخواند. ترکان خاتون صیت زیبایی و سخنوری او را شنید مخفیانه به مجلس وی می رفت و سخت دلباخته  او گردید.  چندی بعد سلطان محمد از ما وقع مستحضر شده فرمان داد آن خطیب دانشمند بیگناه را دست و پا بسته در جیحون غرق کنند. سرنوشت مجدالدین آنگونه شیخ پیش بینی کرده بود مرگ در دریا بود خبر شهادت او به عرض استادش رسید بیحد متأثر شد و سلطان را نفرین کرد.

واقعه سوم: فتنه مغول، دیه  فرزند


سلطان محمد وقتی از تأثر شدید شیخ نجمالدین کبری مطلع شد شخصًا با طبقی زر و شمشیری برهنه به خانقاه وی رفته گفت: «شیخا قضای آسمانی بر دستٍ من رفت اگر بیتَ قبول کنی آن زر و اگر قصاص فرمایی این سر» شیخ به گریه افتاد و در حالی که ریش سپیدش از اشکِ ماتم تر شده بود گفت: «دیتِ خونِ فرزندم زر نیست سر است. سرِما، سرِ تو. سر بسیار خلایق که در آن فتنه بر باد رود و عالم خراب شود.».
چهار سال پس از این واقعه چنگیز با چند صد هزار قشون مغول عازم ایران و توران شد و در سال 618 په قصد تسخیر گرگانج پایتختِ خوارزم و دستیابی بر ترکان خاتون آن را در محاصره افکند غافل از آنکه او از قلبِ ممالک خوارزمشاهی که در حیطهی تصرف و مطیع ارادهی او بود خارج گردیده است. بدین ترتیب قتل عام مردمان بیگناه آغاز شد و سه بزرگان و ایران و بسیار خلایق در فتنهی مغول بر باد رفت.

واقعه چهارم: شهادت در کنار مردم


آن زمان که سپاه مغول به جانب خوارزم توجه نمودند چنگیزخان و اولادش که بر عُلّو مرتبه شیخ نجم الدین وقوف یافته بودند چند نوبت کس نزد آن جانب فرستاده، التماس کردند که از «جرجانیه» بیرون رود تا آسیبی به ذاتِ با برکاتش نرسد.
اما شیخ جواب داد: «ما در وقتِ آسایش و فراغت با این مردم به سر برده ایم. چگونه جایز باشد که در زمانِ نزولِ رنج و عنا و حلولِ محنت و بلا از ایشان مفارقت کنیم؟ و چون آن لشکرِ قیامت اثر، نزدیک خوارزم رسیدند و شیخ نجم الدین و شیخ سعدالدین حموی و شیخ رضی الدین علی لالا و شیخ سیف الدین با خزری و بعضی دیگر از اعاظمِ اصحاب را که زیاده بر شصت نفر بودند اجازه داد که از آن ولایت خارج شوند. آنان گفتند چه خوب است که شیخ با ما در این سفر همراه باشند. شیخ نجم الدین کبری جواب داد: مرا اذن خروج نیست و هم اینجا شهید خواهم شد و اصحاب و یارانش با او وداع نمودند و به هر طرف رفتند. روزی که لشکریان مغول وارد شهر شدند. شیخ جمعی را که در خدمتش باقی مانده بودند. طلبید و گفت : «قومُوا علی اسمِ اللّه فقاتِلوا فی سبیل اللّه» آنگاه برخاسته، خرقهی خود را برافکند. میان محکم ببست و بغل پر سنگ ساخته نیزهای به دست گرفت و روی به جنگ مغولان آورد و بر ایشان. سنگ میزد تا سنگهایی که در بغل داشت تمام شد و لشکر چنگیزخان، آن جناب را تیرباران کرد یک تیر بر سینه  مبارکش آمد و چون آن تیر بیرون کشیدند مرغ روح مطهرش به ریاض بهشت ماوی گزید. بدین ترتیب در کنار هزاران شهید شهر اورگنج به مقام والای شهادت رسید.
گویند که شیخ نجم الدین در وقت شهادت، پرچم کافری را گرفته بود و پس از آن از پای افتاد ده کس نتوانستند که آن کافر را از دستش خلاص سازند و عاقبت کاکلِ کافر را بریدند و نظر به این معنی مولانا جلالالدین گفته است:


ما از آن محتشانیم، که ساغر گیرند
نی از آن مُفلِسکان که بُز لاغر گیرند
به یکی دست، میخالص ایمان نوشند
به یکی دستِِگر، پرچم کافر گیرند.


موضوعات یادداشت

:: RSS ::
::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

6451

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
صوفی
::لوگوی دوستان::
::لینک دوستان::
صوفی
ابوسعید ابو الخیر
نجم الدین کبری
یقین
عصر جدید
پیر خرقان
خودشناسی,عرفان
گام نخست
حالی دیگر
::آوای آشنا::
::صدای خودم::
::اشتراک::
 
::وضعیت من در یاهو::
::آرشیو::
::طراح قالب::